سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ
اوقات شرعی

آندره سموئیان - اسلام چیست؟

شفای یک مسیحی در حرم امام رضا (پنج شنبه 88/8/7 ساعت 11:32 عصر)
نام من رضاست

 

 

·         شفا یافته: آندره (رضا) سیمونیان

 ·         دین: مسیحی 

·         اهل ازبکستان، مقیم همدان

·         نوع بیماری:لال بودن

 

 

 داستان واقعی از شفا گرفتن  آندره (رضا)  مسیحی  در حرم امام رضا  از زبان خودش میشنویم اتفاقی که هر روزه در حرم عشق رخ میدهد و بنا به نقل مدیر روابط بین الملل حرم امام رضا  فقط در تابستان امسال 11 مسیحی شفای لا علاجشان را از حضرتش گرفتند 

 ، در این مطب فقط شکسته دلی میخرند و بس! مسیحی و مسلمان ندارد فقط کافی است دلت را یک دله کنی و صداش بزنی

چون فرد شفا گرفته یکی از دوستان مسیحی است به مناسبت رابطه مسیحیان با امام رضا در این کلوب مطرح میکنم  امیدوارم که با فدای تنگ نظری ها نشود

 

آندره- آندره، ...   ...   ...

شنید که کسی او را به نام صدا می کند.صدایی که از جنس خاک نبود آبی بود،آسمانی بود، آندره از خواب بیدار شد.
نگاهش بی تاب و هراسان به هر سو دوید، اما همه در خواب بودند.
جز خادم پیری که کمی آن سو تر ایستاده بود و خیره نگاهش می کرد. پیرمرد که متوجه حالات آندره شده بود به سویش آمد و با لبخندی مهربان رو به روی او ایستاد. چی شده پسرم؟ آندره سکوت کرد، اما دلش هوای فریاد داشت. هوای گریه، دوست داشت خودش را در آغوش پیرمرد بیاندازد و گریه کند. از ته دل فریاد برآورد، شیون کند، بغض کند، بغض بد جوری گلویش را گرفته بود، دلش می خواست آن را بترکاند و عقده هایش را خالی کند.
پیرمرد رو به روی او نشست. دستی به شانه اش زد و دوباره پرسید: چیزی شده؟ آندره وا مانده از خواب، خود را در آغوش پیرمرد انداخت، دیگر طاقت نیاورد. های های گریه کرد، پیرمرد دستی به پشت آندره زد وگفت: گریه کن فرزندم، فریاد بزن، گریه عقده ها رو خالی می کند، درد رو تسکین می ده، گریه کن آندره همچنان می گریست.
حالا دیگر همه بیدار شده بودند و با نگاههای پر سوال، آندره را می نگریستد، پیرمرد پرسید چی شده؟ تعریف کن. آندره خودش را از آغوش پیرمرد کند، تکیه اش را به دیوار داد و نگاه خویش را به آسمان دوخت، آسمان با همه ستاره گان در نگاهش ریخت، دسته ای کبوتر از برابرش گذشتند و در پهنه اسمان گم شدند اندره نگاهش را بست و بی آن که که جواب پیرمرد را بدهد در دل گفت ای کاش هرگز بیدار نمی شدم.
صدای پیرمرد را شنید، باز می پرسید چرا حرف نمی زنی؟ بگو چی شده؟ خواب دیدی؟ تعریف کن! آنرده چشمانش را گشود و نگاهش را درنگاه مهربان پیرمرد دوخت و با ز بان اشاره به او فهماند که حرف زدن نمی تواند پیرمرد غمگین از جابرخاست، سعی کرد بغض و اشکش را از آندره پنهان نماید.
رو گرداند و پشت به او دور شد، آندره دید که شانه های پیرمرد می لرزید. آندره مسلمان نبود، اما پس از قطع امید از همه جا به درگاه امام رضا(ع) آمده بود، بارها از خود پرسیده بود آیا امام (ع) با وجود آن همه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظری هم به بنده خدای مسیحی خواهد داشت؟ بعد خود را نوید داده بود که بی شک حاجتش روا خواهد شد.
پس با امید به التجا نشسته بود. پدر چه شوق وشعفی داشت. مادردرپوست خود نمی گنجید، پس از سالها دوری و فراق قرار بود به ایران برگردند وخویشانی که شاید هیچ کدامشان را ندیده بودند. ببینند آندره و خواهرش النا ایران را ندیده بودند. شوق دیدار این سرزمین را داشتند، آنها را هی شدند از مرز که گذشتند دیگر سر از پا نمی شناختند، پدر مادر با شوق جای جای سرزمین ایران رابه فرزندان نشان می داد و با ذوقی فراوان از خاطرات دورش تعریف می کرد.
آنقدر غرق در شعف و شادمانی بود که اصلا متوجه تریلی سنگینی که با سرعت از روبه رو می آمد نشد و تابه خود آمد صدای فریاد جگر خراش زن و فرزندانش باصدای مهیب برخورد تریلی و اتومبیل او در آمیخت.
پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودی، النا طاقت این سوگ بزرگ را نیاورد و عازم ازبکستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت وتصمیم گرفت درایران بماند.
آندره در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود اوکه سرنوشت آندره را رقم می زد پای او را به منزل زن و مرد جوانی کشاند که پس از گذشتن سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندی نشده بودند. پدر و مادر جدید آندره برای بهبودی او از هیچ تلاشی فرو گذار نکردند، اما تو گویی سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند.
آندره هر روز مشاهده می کرد که پدر ومادر خوانده اش بعد از راز و نیاز به درگاه خداوند طلب شادی او را از خدای می کردند. او هم با دل شکسته اش رو به خدا طلب شفا می کرد.
سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و درمغازه ساعت سازی مشغول به کار گردید و بر اثر دردی که داشت گوشه گیر و منزوی شده بود.
روزی پدر با چشمانی اشکبار به سراغش آمد و گفت درسته که همه دکترها جوابت کرده اند اما ما مسلمونا یک دکتر دیگر هم داریم که هر وقت ازهمه جا نا امید می شیم می ریم سراغش، اگر تو بخوای می برمت پیش این دکتر تا ازش شفا بگیری.
آندره نگاه پرتمنایش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گریان اودرهم مغشوش وگم شد.
این اولین باری بود که آندره چنین مکانی را می دید.
هیچ شباهتی به کلیسای که او هر یکشنبه همراه پدرو مادر و خواهرش می رفت نداشت.
حرم پر از جمعیت بود، همه دستها به دعا بلند بود. پرواز کبوتران بر بالای گنبد طلایی امام، توجه آندره را سختبه خود جلب کرده بود.
پدر، آندره را تا کنار پنجرة فولاد همراهی کرد. بعد ریسمانی برگردن او آویخت و آن سرطناب را به پنجره فولاد بست.
آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او نگاه می کرد و با خود می گفت این دیگر چه نوع دکتری است؟ پدر که رفت، آندره خسته از راه طولانی بر زمین نشست و سر را تکیه دیوار داد و خواب رفت.
نوری سریع به سمتش آمد، سعی کرد نور را بگیرد، نتوانست، نور ناپدید شد، دوباره نوری آنجا مشاهده کرد که به سویش می آید، از میان نور صدایی شنید، صدایی که او را با نام می خواند.
آندره! آندره! بی تاب از خواب بیدار شد، شب آمده بود با آسمانی مهتابی، حرم در سکوتی روحانی غرق شده بود، خادم پیری کمی آن سوتر ایستاده بود و او را می نگریست.
ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش می خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صدای ملکوتی را بشنود، خانم پیر به سمت او می آمد. همان نور بود.
آبی- سبز-سفید، نه نمی توانست تشخیص بدهد، نوری بود به همه رنگها، مرتب به سمت او می آمد و باز دور می شد، آندره مانده بود متحیر، هر بار دستش را دراز می کرد تا نور را بگیرد، اما نور از او می گریخت.
ناگهان شنید که از میان نور صدایی برخاست صدایی که از جنس خاک نبود، آبی بود، آسمانی بود، صدا او را به نام خواند.
آندره! آندره! خواست فریاد بزند، نتوانست، نور ناپدید شد، آندره دوباره از خواب بیدار شد، همان پیرمرد با تحیر به صلیب گردنش نگاه می کرد، تو.....تو مسیحی هستی! آندره با سر پاسخ مثبت داد.
پیرمرد صلیب را از گردن او گشود. با دستمالی عرق را از سرورویش پاک کرد و بعد سر او را روی زانویش گذاشت و گفت راحت بخواب آندره پلکهایش را روی هم گذاشت، خواب خیلی زود به سراغش آمد. باز نوری دیگر این بار سبز سبز، به خوبی می توانست تشخیص بدهد.
نور به سمتش آمد و از میانه آن صدایی برخاست. نامت چیست؟ تکانی خورد.
متحیر بود شنیده بود که او را به نام صدا کرده بود.
پس دلیل این سوؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدایی دیگر برخاست: نامت را بگو: آنقدر اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست.
از میانه نور دستی روشن بیرون آمد. حالا بر زبان آندره کشید و گفت؟ حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن.....آند....آندر.... اما نتوانست نامش را کامل بگوید.
دوباره از میان نور صدایی شنید که : بگو نامت را بگو، اندره دهان باز کرد وبا صدای موکد فریاد زد: اسم من رضاست، رضا....

رضا همچون بلمی بر امواج دستها می رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تکه برای تبرک.
نقاره خانه با شادی او همنوا شده بود و می نواخت، چه معنوی و روحانی چه پر عظمت و جاودانه.

 

 

تمام مدارک پزشکی و سابقه بیماری و اظهارات پزشکان بعد از شفا گرفتن آندره (رضا) سموئیان در مستندات حرم امام رضا(ع) بخش شفا یافتگان به نام وی ثبت است.

 

منبع: +


  • نویسنده: خادم اسلام

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    چیزی که بدان علم نداری را نپذیر
    لجنپرانی به قصاص در سینمای ایران
    شیعه شدن بانوی آلمانی
    شیعه شدن یک دی جی
    نابغه ای که شهید شد
    اعتراض عریان فمنیستهای اوکراین
    موج ضداسلام جدید در اروپا
    تظاهرات علیه پاپ برای حق سقط جنین!
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 44 بازدید
    دیروز: 38 بازدید
    کل بازدیدها: 259738 بازدید
  •   درباره من
  • آندره سموئیان - اسلام چیست؟
    خادم اسلام
    یک مسلمان گناهکار هستم. محتاج دعای برادران و خواهران مسلمان. شبهات در نت زیاد بود، احساس کردم باید پاسخ داده شوند. دوستان، برایم دعا کنید...
  •   لوگوی وبلاگ من
  • آندره سموئیان - اسلام چیست؟
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • حجاب[13] . مسیحیت[13] . مظلومیت[12] . اسلام[6] . مسیحی[5] . انجیل[4] . تازه مسلمان[4] . بعثت[3] . انحراف[3] . رهیافتگان به اسلام[3] . صدر اسلام[3] . تحریف[3] . تورات[2] . مسلمان[2] . یهودی[2] . مسیحیت تبشیری[2] . مسیح[2] . فرانسه[2] . اشتباه[2] . پاپ[2] . پیامبری . پیامبری حضرت محمّد(ص) . تبلیغ . تثلیث . بم باز,آیت الله حکیم, مفتی, وهابیت, عربستان . بیزانس . انجیل متی . حسین . حسین بن علی . حضرت محمد . حقانیت اسلام . حقیقت . حواریون . خدا . دنیاپرستی . دی جی . ذکر خدا . رتبه سه رقمی کنکور . رجعت . رسول خدا . رمز موفقیت . المپیادی . امام حسین . امام رضا . امامت . اهریمن . اهورامزدا . ایران . باستان . اسلام هراسی . اسلامستیز . اسلامستیزی . اسناد . آخرالزمان . آرامش . آندره سموئیان . اروپا . استعداد درخشان . اسرائیل . اسرائیلی . فریب . فلسطین . فلسفه احکام . فمنیسم . فمینیسم . قرآن . قرآن کریم . قرون وسطی . مانی . مریم مجدلیه . مزدک . صلیب . طنز . عرب جاهلی . عربستان . عزاداری . عصر جاهلیت . علامه تقی جعفری . عنکبوت . رهیافتگان به اسلام , شان استون , پسر الیور استون, تازه مسلمانان . روم شرقی . زرتشت . ژاکلین . ساسانیان . سقط جنین . سوئد . شبهه . شرک . شعر انتظار , مهدی موعود, آخرالزمان, انتظار, مهدویت . شهوترانی . شهید . شهید علمدار . شهید مطهری . شیعه شدن . مسیحیت, خدا, تصویر, تحریف, هنر . کتاب مقدّس . کشیش . کلیسا . کلیسا,پول مسلمین, وهابیت, مسلمین, مظلومیت . مظلومیت , مسیحیان, توهینات ,اسلام . نماز, کلیسا, مظلومیت, اسلام,مسیحیت . نیرنگ . همجنسبازی . هنر . یهودای اسخریوطی . مسلمان شدن . مسیحی ,اسلام ,مظلومیت . جعل . ترکیه . تصویر .
  •   مطالب بایگانی شده
  • قبل از 9/86
    10/86
    11/86
    بهار 1387
    زمستان 1386
    شهریور 1387
    آذر 1387
    دی 1387
    شهریور 1388
    مهر 1388
    آبان 1388
    آذر 1388
    فروردین 89
    اردیبهشت 89
    خرداد 89
    تیر 89
    شهریور 89
    آبان 89
    اسفند 89
    اردیبهشت 90
    بهمن 90
    اسفند 90
    فروردین 91
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من

  • عاشق آسمونی
    .: شهر عشق :.
    نور
    گروه اینترنتی جرقه داتکو
    فقط من برای تو
    دوباره سبز می شویم...
    به دلتنگی هام دست نزن
    دهاتی
    دکتر علی حاجی ستوده - متخصص بیماریهای داخلی
    آوای عشق
    Islam
    دفاعیات یک انقلابی
    پاسخ به شبهات
    نقد مسیحیت
    نقد آیین زرتشت
    ماه به خون نشسته
    کشیش سابق
    خاطرات شهدا
    حجاب، persian girls، عکس دختر ایرانی، آزادی حج
    کتاب مقدّس(مسیحی واقعی)
    امام نقی
    نقد آتئیسم
    پاسخ به شبهات
  •  لوگوی دوستان من