بدون شک عیسی مسیح ـ علیه السّلام ـ خود را در نخستین روزهای قیام خود انسان و بنده و فرستادة خدا می دانست و یقین داشت که خداوند او را به پیامبری برانگیخته و مانند اشعیاء، عاسوس، و موسی، برای راهنمایی و ارشاد مردم آمده است.[1]
در کتاب عهد جدید، بارها می خوانیم که عیسی ـ علیه السّلام ـ خود را بنده و فرستاده خدا می داند و از دیگران هم می خواهد که خدای یگانه را بپرستند.
«ای اسرائیل! بشنو خداوندی که خدای ما است یک خداوند است.» مرقس 12: 29.
«شما سامریان، آنچه را نمی شناسید، می پرستید اماما آنچه را که می شناسیم عبادت می کنیم.» یوحنا 3 - 13.
«خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای اجداد ما، بنده خود عیسی ـ علیه السّلام ـ را به جلال رسانیده است» اعمال رسولان 3 - 26. پس دقت و مطالعه در انجیل و عهد جدید به خوبی روشن می گرداند که حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ بارها و بارها خود را بنده خداوند معرفی می کند و خداوند را خالق و فرستاده خود به عنوان پیامبر یکی از ادیان می داند.
وقتی سخن از مخلوق بودن و بنده خدا بودن می شود بحث محدودیت نیز در آن نهفته است و بدیهی است که هر مخلوقی محدود است و هر ناقصی از کامل به وجود آمده است. و هر ناقصی به دنبال کمال خود است و حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ از اینکه بنده خداوند است هم مخلوق است و هم محدود، و خداوند که خالق اوست هم کامل است و هم یگانه و واحد که در کلمات حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ هم بود.
اما اجمال عبارات مربوط به الوهیت حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ مسیحیان را بر آن داشت که اصطلاح «پسر خدا» را در مورد آن حضرت توسعه دهند و این اصطلاح را از معنای تشریفی به معنای حقیقی متحول کنند البته آنان تا سه قرن در باب الوهیت حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ اختلاف داشتند. هنگامی که اوایل قرن چهارم اسقفی برجسته به نام آریوس بر ضد اعتقاد به الوهیت حضرت عیسی قیام کرد و مجادلات بالا گرفت، قریب به 300 اسقف به دعوت قسطنطین، نخستین قیصر مسیحی در شهر نیقیّة آسیای صغیر به سال 325.م شورایی تشکیل دادند. در این شورا قول به الوهیت حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ با اکثریت قاطع پذیرفته شد و نظر آریوس مردود اعلام گردید. در قطعنامة آن شورا که به نام «قانون نیقاوی» معروف است در مورد حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ چنین می خوانیم:
«عیسی ـ علیه السّلام ـ مسیح پسر خدا، مولود از پدر یگانه مولود که از ذات پدر است خدا از خدا، نور از نور خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است نه مخلوق، از یک ذات با پدر ... او به خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول کرد و مجسم شده، انسان گردید. ... لعنت باد بر کسانی که می گویند زمانی بود که او وجود نداشت و یا پیش از آنکه وجود یابد نبود، یا آنکه از نیستی به وجود آمد و بر کسانی که اقرار می کنند ولی از ذات یا جنس دیگری است و یا آنکه پسر خدا خلق شده یا قابل تعبیر و تبدیل است.[2]
اینجا این سؤال پیش می آید که آیا حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ با خداوند یکی می باشد. بدان معنا که آیا یک وجود هستند و یا دو وجود؟! اگر یکی باشند، آیا مرکب هستند یا نه؟ اگر مرکب باشد، لازم می آید که ذات خداوند محتاج به غیر باشد. و آن محال است. چون او علت العلل است. و اگر دو تا باشند. حلول و یگانگی معنا ندارد. چون در دوئیت باید یک اشتراک و امتیازی باشد. تا تحقق یابد و اگر امتیازی بود یگانگی نیست.
و لفظ مولود نسبت به حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ می رساند که ممکن الوجود است نه واجب الوجود با لذات. که اگر واجب الوجود با لذات باشد، اولاً دو تا واجب الوجود با لذات لازم می دید و ثانیاً چون ممکن الوجود محدود است و هر محدودی نیاز به نامحدود برای وجود خود دارد. اصلاً نمی تواند واجب الوجود باشد.
و اما ازلی و ابدی بودن مخصوص صفات ذات خداوند است. که هر یک عین ذات اقدس اوست نه زائد و قائم، که در وجودش محتاج به غیر باشد. زیرا هر چه به ذات خود موجود باشد و در وجود محتاج به غیر نباشد و به عبارت اخری ذاتش در تحقق مستقل به خود باشد فنا و عدم در آن راه ندارد پس چون این معنی را که فنا و عدم در آن راه ندارد اگر نسبت به زمان گذشته و سابق دهی و گویی هرگز فانی و معدوم نبوده تعبیر از آن به ازلی شود و چون همین معنی را به زمان آینده نسبت دهی و گویی فنا و عدم هرگز بر آن راه نخواهد یافت تعبیر از آن به ابدی می گردد و اینکه ازلیت و ابدیت عین ذات اقدس اوست به سبب همان است که وجود عین ذات اقدس او باشد و اما این که غیر از ذات اقدس او کسی ازلی و ابدی نیست به سبب آنست که همه در وجود محتاج به غیر یعنی مفتقر به واجب الوجودند زیرا که ممکن الوجود آنست که وجود و عدمش هر دو خارج از ذاتش بوده باشد. یعنی در حد ذات خود نه وجود داشته باشد و نه عدم پس وجود و عدم هر یک نسبت به ذات وی مانند دو کفه میزان متساوی باشد و هیچ یک ترجیح بر دیگری نداشته باشد و از آنجائی که عدم و نیستی محتاج به علت نیست پس نفس عدم علت وجود مرجع عدم باشد یعنی مادامی که سبب و علت وجودی پیدا نشده در کتم عدم باقی است پس چون علت وجودش تحقق یافت موجود می شود و این معنی را حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ در تمام ظهور و بروز آشکار فرموده است.[3]
خلاصه اگر حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ مخلوق و انسان نباشد، و خدا باشد یا در ذات خداوند است یا خارج از آن اگر خارج باشد خداوند محدود می شود و اگر داخل ذات خداوند باشد واجب الوجود می شود. و هر دو بیانگر احتیاج است که علتی قوی تر باید احتیاج خدا را بر طرف کند و احتیاج یعنی ممکن الوجود. و اگر در ذات و خارج نباشد. و مخلوق باشد خداوند خالق او است بنابراین حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ نیز مخلوق خداوند است نه پسر او و نه محل حلول خداوند .... .
و برای آگاهی از سخنان حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ مبنی بر حادث و ممکن الوجود بودن خود به انجیل یوحنا باب پنجم و چهاردهم و دوازدهم، سیزدهم، بیست و یکم ... رجوع شود.[4]
در پایان خداوند نه روح است و نه جسم و نه جوهر و نه عرض که جمیع اینها مخلوقات اوست و هیچ یک از اجسام و جواهر و اعراض نه ازلی میباشد و نه ابدی بلکه جمیع حادث می باشند. و هر حادثی به محدث نیازمند است.
لذا حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ حادث و ممکن الوجود است و امکان ندارد او نیز قدیم بالذات باشد. چون قدیم بالذات یعنی کمال مطلق، و حادث یعنی ناقص. پس چگونه ممکن است ناقص در عین اینکه ناقص و محدود است کامل و نامحدود هم باشد و یا نامحدود، محدود و ناقص باشد. این اجتماع نقیضین خواهد بود که محال است. تحقق یابد. که اگر خداوند در حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ حلول کند اولاً او باید در حد حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ کوچک و محدود شود و دوماً سایر اماکن و اشیاء دیگر از او خالی می مانند و از فیض او محروم می شوند یعنی اماکنی و اشیایی وجود دارد که خداوند از آنان خالی و نسبت به آنان بی توجه است که با فلسفه خلقت سازگاری نخواهد داشت.[5]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، محمدرضا زیبایی نژاد.
2. تاریخ اصطلاحات کلیسا، جان الدر.
3. کلام مسیحی، میشل توماس، مترجم حسین توفیقی.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران، فصل 3. و رجوع کنید به مجله کلام اسلامی، شماره 30. ص 98.
[2] . میلمرو. م، تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران، ترجمه علی نخستین، تهران، انتشارات حیات ابدی، 1981م، ص 244، توفیقی، حسین، به نقل از آشنایی با ادیان بزرگ، ص 147.
[3] . میرزا ابوطالب شیرازی، اسرار العقائد، قم، نشر انتشارات مکتب اسلام، چاپ اول، سال 1377، ص10.
[4] . ابوطالب شیرازی، اسرار العقائد، ص191 و 192.
[5] . همان، ص 236.
|
|
از "ژاکلین ذکریای ثانی" تا "زهرا علمدار"
.... اون روز سه شنبه بود و توی نماز خانه مدرسه مون دعای توسل برگزار می شد، من توی حیاط مدرسه داشتم قدم می زدم که یه دفعه کسی از پشت سر، چشمای من رو گرفت. دستهاش رو که از روی چشمام برداشت، از تعجب خشکم زد. بله! مریم بود که اظهار محبت و دوستی می کرد. خیلی خوشحال شدم. اون پیشنهاد کرد که با هم به دعای توسل بریم. اول برایم عجیب بود ولی خودم هم خیلی مایل بودم که ببینم تو این مجلسها چی می گذره. وارد مجلس که شدیم دیدم دارند دعا می خوانند و همه گریه می کنند، من هم که چیزی بلد نبودم نشستم یه گوشه؛ ولی ناخواسته از چشمام اشک سرازیر شد. از اون روز به بعد من و مریم با هم به مدرسه می رفتیم، چون مسیرمون یکی بود، هر روز چیز بیشتری یاد می گرفتم. اولین چیزی که یاد گرفتم، حجاب بود. با راهنمایهای اون به فکر افتادم که در مورد دین اسلام مطالعه و تحقیق بیشتری کنم. هر روز که می گذشت بیش از پیش به اسلام علاقه مند می شدم. مریم همراه کتاب های اسلامی، عکس شهدا و وصیتنامه هاشون را برام می آورد و با هم می خوندیم، این طوری راه زندگی کردن را یادم می داد. می تونم بگم هر هفته با شش شهید آشنا می شدم.
... اواخر اسفند 1377بود که برای سفر به جنوب ثبت نام می کردند. مدتی بود که یکی از کلیه هام به شدت عفونت کرده بود و حتما باید عمل می شد. مریم خیلی اصرار کرد که همراه اونا به مناطق جنگی برم، به پدر و مادرم گفتم ولی اونا مخالفت کردند. دو روز اعتصاب غذا کردم ولی فایده ای نداشت. 28 اسفند ساعت 3 نصف شب بود که یادم اومد که مریم گفته بود ما برا حل مشکلاتمون دعای توسل می خونیم. منم قصد کردم که دعای توسل بخونم .شروع کردم به خوندن، نمی دونم تو کدوم قسمت دعا بودم که خوابم برد! تو خواب دیدم که تو بیابون برهوتی ایستاده ام، دم غروب بود. مردی به طرفم اومد و گفت: «زهرا بیا.....بیا.....می خوام چیزی نشونت بدم». دنبالش راه افتادم. تو نقطه ای از زمین چاله ای بود که اشاره کرد به اون داخل بشم، اون پائین جای عجیبی بود. یه سالن بزرگ با دیوارهای بلند و سفید که از اونا نور آبی رنگ می تراوید، پر از عکس شهدا و آخر آنها هم یه عکس از آقای خامنه ای. به عکس ها که نگاه می کردم احساس کردم که دارند با من حرف می زنند ولی چیزی نمی فهمیدم . آقا هم شروع کرد به حرف زدن، فرمود: «شهدا یه سوزی داشتند که همین سوزشان اونا را به مقام شهادت رسوند، مثل شهید جهان آرا، شهید باکری، شهید همت و علمدار....»
پرسیدم: علمدار کیه؟ چون اسمش به گوشم نخورده بود. آقا فرمود: «علمدار همونیه که پیش توست. همونی که ضمانت تو رو کرده تا به جنوب بیایی.» از خواب پریدم. صبح به پدرم گفتم فقط به شرطی صبحانه می خورم که بگذاری به جنوب برم، او هم اجازه داد. خیلی تعجب کردم که چطور یه دفعه راضی شد. هنگام ثبت نام برای سفر، با اسم مستعار "زهرا علمدار" خودم رو معرفی کردم. اول فروردین 78 همراه بسیجیان عازم جنوب شدم. نوار شهید علمدار رو از نوار فروشی کنار حرم امام خمینی(ره) خریدم و هر چه این نوار رو گوش می دادم بیشتر متوجه می شدم که چی می گفت. در طی ده روز سفری که داشتم تازه فهمیدم که اسلام چه دین شریفیه. وقتی بچه ها نماز جماعت می خوندند من یه کنار می نشستم زانوهام رو بغل می گرفتم و به حال بد خود گریه می کردم. به شلمچه که رسیدیم خیلی با صفا بود. نگفتم، مریم خواهر سه شهید بود. دو تا از برادرهاش تو شلمچه شهید شده بودند. با اون رفتم گوشه ای نشستم و اون شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا. یه لحظه احساس کردم شهدا دور ما جمع شده اند و دارند زیارت عاشورا می خونند. اونجا بود که حالم خیلی منقلب شد و از هوش رفتم. فردای اون روز، عید قربان بود و قرار بود آقای خامنه ای به شلمچه بیاد. ساعت حدود 5/11بود که آقا اومد. چه خبر شد شلمچه! همه بی اختیار گریه می کردند. با دیدن آقا تمام نگرانی ام به آرامش تبدیل شد. چون می دیدم که خوابم داره به درستی تعبیر می شه.
خلاصه پس از اینکه از جنوب برگشتم تمام شک هام تبدیل به یقین شد، اون موقع بود که از مریم خواستم طریقه ی اسلام آوردن رو به من یاد بده. اون هم خوشحال شد. بعد از اینکه شهادتین رو گفتم یه حال دیگه ای داشتم. احساس می کردم مثل مریم و دوستانش شده ام. من هم مسلمان شده بودم. فقط این رو بگم که همه اعمال مسلمان بودن رو مخفیانه بجا می آوردم. لطف خدا هم شامل حالم شد و کلیه هایم به کلی خوب شد....
منبع:
نشریه فکه
http://mazarshohada.parsiblog.com/-368172.htm
|
پیش از آنکه بخواهیم در مورد تاریخ صدر اسلام سخنی برانیم،باید از شرایط آنروز دنیا سخن بگوییم تا بدانیم که چرا خدا این زمان را برای فرستادن خاتم پیامبرانش برگزید.
روم شرقی
روم شرقی(بیزانس) که در سال 330 میلادی به پایتختی قسطنطنیه،توسط کنستانتین(قسطنطین) بزرگ،بنیاد نهاده شده بود، مرکز صحنه مبارزات و تهاجمات اقوام مختلف بود.
مردمان روم،در عین جنگ و ستیز و تجاوز به خاک همسایگانشان،مردمی هنرمند نیز بودند.شهر قسطنطنیه یکی از چهار شهر بزرگ جهان(اورشلیم،رم،آتن و قسطنطنیه) بود و در آن ساختمانها و کلیساهای بزرگ و مجلل،از جمله کلیسای سانتاسوفیا و آبراهها و حمامهای مشهور، قرار داشت.شهر قسطنطنیه مستحکمترین شهر آن روز جهان بود و حصارهای آن تا قرن پانزدهم میلادی،گشوده نشد.
در آستانه بعثت، روم شرقی،بر یونان و ترکیه فعلی،شام،فلسطین و بخشهایی از آفریقا حکومت میکرد.
دین رومی ها، نخست بت پرستی بود و تعداد خدایان رومی ضرب المثل شده بود،ولی با تأسیس روم شرقی مذهب مسیحیت اجازه تبلیغ یافت و سپس دین رسمی مملکت شد.شاهزادگان و روحانیان بزرگ روم برای تسلط بر مردم و سرکوب احساسات آزادیخواهانه متحد شده بودند و با برگزاری مراسم پر زرق و برق ولی توخالی،تشریفات خسته کننده از یک سو و ایجاد رعب و وحشت از سوی دیگر،به حکومت خود ادامه میدادند.دوران قرون وسطی، نزدیک به یک قرن بود که آغاز شده بود.مغرب زمین در خرافات و تفکرات غلط فرو رفت.تبدیل شدن مسیح به فرزند خدا و تثلیث نیز ارمغان این دوره است.گویند در این دوران مردم را در اوج ناآگاهی نگه داشته بودند چنانکه آنها را از نظافت باز میداشتند و شپش را مروارید خدا بر روی زمین میخواندند.به اسم دین، مردم را از کسب علم باز میداشتند و اگر علم روز چیزی را نشان میداد که بر خلاف نظرات ایشان بود آنرا تکفیر میکردند چنانکه بعدها و در اواخر قرون وسطی،نظریات گالیله را کفر نامیدند!
دادگاههای تفتیش عقاید و شیوع خرافات به شدت در حال گسترش بود و چه بسا افرادی که به بهانه ای واهی مثل «جادوگری» به آتش کشیده میشدند!
برتراند راسل گوید:«وقتی اعراب مسلمان وارد اسپانیا شدند،بینوایان و یهودیان از سقوط سلطنت و کلیسا که فقر آنها را نادیده گرفته و ایمانشان را درهم کوبیده بودند،هیچ افسوسی نخوردند.»
|