نگذار مردابى شویم اى روح دریایى
ما را ببر با جذبه ى موجى تماشایى
دیگر دلم سیر است از دلهاى پا درخاک
دیگر دلم سیر است از دلهاى دنیایى
حتى بهاران بوى غربت مىدهد اینجا;
دور از تو مىخوانند گلها. شعر تنهایى
خورشید من!لطفى که برخیزد دلم ازخاک
صبحىکه مىخواهى نقاب ازچهره بگشایى
سرشار خواهد شد زمین از مهربانىها
لبریز خواهد شد جهان از عشق و زیبایى
با بارش دست تو در آدینه ى موعود
از برق چشمان تو در آن صبح رؤیایى
|